کمی طولانی است ولی ارزش خوندن داره
فاجعه نشناختن اسلام در همه ابعاد
یک فاجعه اى براى اسلام از اول تا حالا بوده، و آن فاجعه اینکه اسلام را نشناخته اند. کسانى که بحث از اسلام کردند، چه در سابق و چه در لاحِق، اینها اسلام را با همه ابعادش نشناختند. هر کسى یک بُعدى از ابعاد اسلام را در آن نظر کرده است و همه مطالبى که در اسلام بوده است و در قرآن کریم بوده است، به همان معنایى که خودش ادراک کرده، برگردانده. سابق- در قرنهاى سابق- یک دسته متکلمین بوده اند که اینها روى فهم تکلم خودشان، روى فهم ادراک خودشان، اسلام را آن طور توجیه مىکردند که خودشان فهمیده بودند. یک دسته فلاسفه بودند که روى فلسفه اى که آنها مىدانستند، اسلام را به صورت یک فلسفه ادراک مىکردند، خیال مىکردند که مکتب فلسفى است. یک دسته عرفا و این طایفه بودند که اسلام را به فهم عرفانى توجیه مىکردند، و اسلام را کانه یک مکتب عرفانى مىدانستند تا این زمانهاى آخر. از آن وقت تا این زمانهاى آخر، اسلام چندین بعدش شناخته نشده بوده است و بعضِ از ابعادش را، البته شناخت تمام نه؛ اما خوب مقدارى هر طایفه روى ادراک خودش، روى علم خودش، اسلام را مطالعه مىکرده و همه آیات قرآن را و همه اخبار پیغمبر و ائمه- علیهم السلام- را روى آن ادراک خودش، برداشتى که خودش کرده بوده است از اسلام، روى آن برداشت حساب مىکرده؛ همه اوراق را برمىگردانده به آن ورقى که خودش فهمیده است و لهذا از این بُعدى که اسلام دارد، که بُعد دنیایى اش و حکومتش است، آنجا وقتى که ببینید، هیچ خبرى نیست؛ همه آن، مسائل فلسفى و عرفانى است؛ اما وظیفه مردم حالا که دارند زندگى مىکنند، چه است و کیفیت حکومت اسلام چه حکومتى است، و مردم چه جور باید برخورد داشته باشند با طبیعت، هیچ در کلمات آنها دیده نمىشود. آنها همه اش راجع به مسائل ما بعد الطبیعه و مسائل عرفانى و فلسفى و این طور چیزها بحث کرده اند، تا آمده است و رسیده است نوبت به این قشر متأخر. اینها عکس آنها عمل کردند؛ یعنى آن ابعادى که اسلام در معنویات داشته است، در فلسفیات داشته است، در عرفانیات داشته است، آنها را بکلى کنار گذاشته اند و همین ورق ظاهر را دیده اند؛ یعنى اسلام را یک مکتب مادى تصور کرده اند. آن طورى که آنها یک مکتب معنوى که از ماده اصلش کأنّه جداست، تصور کرده بودند و حتى آیاتى که راجع به قتال واقع شده بود، به قتال با مشرکین واقع شده بود، آنها را هم توجیه کرده بودند به قتال با نفس و امثال ذلک. در مقابل آنها الآن از چند سالى پیش، در این وقتى که مثلًا علوم غرب به ما رسیده است و عرض مىکنم که آن تبلیغات اینها رسیده است، اینها در عین حالى که مسلمانند، در عین حالى که همان طور که آنها بوده اند، در عین حالى که خوبند لکن شناختشان از اسلام همان شناخت مادیت اسلام است. آنها دعوت به باطن مىکردند و از ظاهر و از طبیعت غافل بودند، اینها دعوت به مادیت مىکنند و از معنویت غافلند، و این هر دو اشتباه است؛ اسلام نه محصور در آن معنویاتى است که آنها مىگویند، دارد معنویات؛ اما محصور نیست و نه در محصور این مادیاتى است که اینها مىگویند؛ یعنى مادیات را دارد لکن محصور به این نیست.
اسلام، مکتبى انسان ساز
اسلام یک مکتبى است که براى انسان سازى آمده، و ما باید ببینیم که این انسان، که به قول بعضى ماهیتِ ناشناخته است، این انسان چه ابعادى دارد و چه احتیاجاتى دارد؟ و اسلام که براى انسان سازى آمده است، آیا جهت حیوانى این را فقط مىخواهد بسازد، یا جهت معنوى او را مىخواهد بسازد، یا انسان مىخواهد بسازد؟ انسان مثل سایر موجودات نیست. سایر موجوداتْ مثل- مثلًا- حیوانات که حالا در درجه بعد از نباتات و معادن [و] اینها واقع شده است؛ حیوان همان حال طبیعى دارد و از ما وراء الطبیعه یک چیز کمى، یک احساسى، یک ادراکى؛ اما ادراک ناقص دارد و دیگر مراتب ندارد ما وراء الطبیعه اش؛ انسان، از این نقطه اول طبیعت تا آن آخرى که یک موجود الهى مىشود مراتب انسان است؛ یعنى یک انسان مىتواند سیر بکند از عالم طبیعت تا ماوراى طبیعت، و از ماوراى طبیعت تا مرتبه الوهیّت سیر بکند تا برسد به اینکه آنجا را ادراک بکند.
انسان، موجود جامع
انسان یک موجود جامع است نه یک موجود یک بُعدى یا دو بُعدى. موجودات دیگر بعضى شان یک بُعدى اند، بعضى دو بُعدى اند، بعضى چند بُعدى اند، لکن همه ابعاد وجود در سایر موجودات نیست. فقط انسان است در بین همه موجودات که یک موجود چندین بُعدى است که براى هر بُعدش احتیاجات دارد. براى رشد هر بُعد او، احتیاج دارد، احتیاجات دارد؛ و مکتبهایى که در عالم هست، در عالم طبیعت هست، هر مکتبى را که شما بروید ملاحظه بکنید، به استثناى مکتب اسلام و مکتب توحیدى و مکتب انبیا، که درست دست ما نیست و از بین رفته است اما حالا اسلام محفوظ است، هر مکتبى را به استثناى مکتب اسلام که ملاحظه کنید، یک مکتب مادى [است] که انسان را حیوان تصور کرده است، یک موجودى که [کارش] همان خوردن و خوابیدن است، منتها بهتر خوردن و بهتر خوابیدن. حیوانات هم مشترکند با ما در خوردن و خوابیدن، لکن این مکتبها مىخواهند انسان را یک حیوانى، این طور ادراک کردهاند از انسان که این هم مثل سایر حیوانات هست که تمام چیزها و رشدهایى که دارد در همان ادراکات مادى دور مىزند، در امور مادى دور مىزند. اسم آن را گفتهاند «امور عینى»؛ خیال مىکنند که امر عینى عبارت از همین عالم طبیعت است، و حال آنکه عوالم دیگرى هست که اینها ادراکش نکردهاند؛ و آنها [از] عوالم عینى بیشتر؛ یعنى از عینیتْ بیشتر حظ دارند تا عالم طبیعت. عالم طبیعت در آخرِ موجوداتِ عالمِ وجود واقع شده است؛ در آن آخرش واقع شده؛ یعنى منتهى إلیه عالَمْ- عالَم وجود- عالَم طبیعت است؛ پست ترین عالَمها عالَم طبیعت است؛ و این طور نیست که انسان فقط خودش باشد و همین طبیعت، و مرتبه اى نداشته باشد. انسان مراتب دارد. آن کسى که رفته سراغ آن مرتبه بالاى انسان و از این مراتب غافل شده، اشتباه کرده. آن کسى که چسبیده است به این عالَم ماده، و مرتبه طبیعت را دیده و غافل از ماوراى طبیعت است، این هم اشتباه کرده.
توجه اسلام به همه ابعاد انسان
اسلام براى این انسانى که همه چیز است؛ یعنى از طبیعت تا ماوراى طبیعت تا عالم الهیت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام. اسلام مىخواهد انسان را یک انسانى بسازد جامع؛ یعنى رشد به آن طور که هست بدهد. حظّ طبیعت دارد، رشد طبیعى به او بدهد؛ حظّ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد؛ حظّ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد؛ حظّ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد؛ حظّ الهیت دارد، رشد الهیت به او بدهد. همه حظوظى که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسیده است؛ ادیان آمده اند که این میوه نارس را رسیده اش کنند؛ این میوه ناقص را کاملش کنند.
نباید آقایان که در این غرب واقع شده اند و غرب هم غرق در طبیعت دنیاست و هیچ ملتفت به ماوراى طبیعت نیست؛ آقایان از این مکتبها گول بخورند و خیال کنند که انسان غیر از اینکه مىخورد و مىخوابد و اینها، چیز دیگرى نیست، همین است، چیز دیگرى در کار نیست. این اشتباهى است که اسلام را بد شناخته اند آنهایى که همه اش توجهشان به این است و همه آیات و اخبارى که در اسلام براى رشد انسان آمده برگرداندند به این؛ و هم آنها در اشتباه بودند که همه آیات و اخبار را برگرداندند به آن. باید هر چیزى سر جاى خودش عمل بشود؛ یعنى انسانْ رشد طبیعى داشته باشد به هر مقدار که ممکن است؛ حظّ طبیعى داشته باشد به هر مقدار که سالم است؛ البته روى موازین عفت و سلامت، و این مرتبه را رشد که پیدا کرد، مرتبه بعدش هم رشد داشته باشد، مرتبه بعدش هم رشد داشته باشد و همه ابعادش بسیج بشود تا یک انسان بشود.
انسان شدن کار مشکلى است لکن لازم است براى انسان. مقصود من از این حرف این است که شما خیال نکنید که اسلام آمده حیوان تربیت کند، آمده است که خواب و خوراک براى حیوان درست کند. این یکى اش است؛ این را هم درست مىکند لکن این یک بُعد است، آن هم بُعد آخرش است. بُعدهاى دیگرى دارد که آنها هم همه اش از اسلام است و براى تربیت انسان است، و انسان را مىخواهد یک موجود رشیدى که همه این ابعاد را داشته باشد تربیت کند. و براى همه اینها هم دستور دارد اسلام؛ نسبت به یک جهتْ دونِ جهت دیگرى نیست؛ براى حکومت اسلامى دستور دارد، براى تشکیلاتش دستور دارد؛ براى مقاتله با دشمنان دستور دارد، براى تحرک جامعه دستور دارد، براى رسیدن به ماوراى طبیعت دستور دارد، همه اینها را دارد. یک بُعدى نیست که انسان خیال کند من اسلام را شناختم، و شناختم این است که مثلًا تاریخش چه جور بوده و فرض کنید که زندگى بشرى اش چه جور بوده و کذا چه بوده، دستورات طبیعى اش چه بوده و اینها. مسأله این نیست؛ مسائل اسلام بالاتر از این معانى است و ابعادْ زیاد دارد؛ و باید کسى که مىخواهد بشناسد اسلام را، درست نگاه کند به قرآن که مبدأ اصلى است و همه ابعادى که در قرآن هست، همه را ملاحظه کند. خیال نکند که من فقط آن آیاتى را قبول دارم که
مربوط به طبیعت است و مربوط به حکومت است، آن آیاتى که مربوط به قیامت است قبول ندارم. براى اینکه نمىداند این آدمْ قیامت یعنى چه و آن روزى که مىآید چه روزى هست. او خیال مىکند خیالى است؛ نخیر، عینى است و عینیتش از عینیت این طبیعت زیادتر است، منتها حالا ما به آن نرسیدیم.
محصور نکردن اسلام
در هر صورت، مىخواستم این سفارش را به همه محصلینى که در اروپا [هستند]- خداوند همه را توفیق بدهد- بکنم که اسلام را محصورش نکنید در یک محفظه اى که خیال کنید مکتبْ مثل مکتب کمونیست است، مطلبْ مثل مکتب مارکسیست است، مکتبْ مثل مکاتب دیگر است؛ این جورها نیست در کار. کسانى که نمىدانند اسلام چیست، خیال مىکنند یک همچو مطلبى است.
صحیفه امام ، ج4، ص: 11