چیزى که براى خداست آسان مىشود. همان طورى که در این چیزى که خواندید، از کربلا شروع کردید. خوب، کربلا هم همین مسائل بود اما براى خدا بود. چون براى خدا بود آسان بود. شما هم ان شاء اللَّه براى خداست. و همان طورى که یک چیز خواندید که کُلُّ یَوْمٍ عَاشوُرا وَ کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلا این یک عبارت آموزنده است. نه معنایش این است که هر روز کربلاست، هر روز بنشینید گریه بکنید. ببینید چه کرده، کربلا چه صحنهاى بوده، هر روز این صحنه باید باشد: مقابله اسلام با کفر؛ مقابله عدل با ظلم؛ مقابله عدد کم با ایمان زیاد، در مقابل عدد زیاد با بىایمانى. نه از جمعیت کم بترسید؛ و نه از شکست بترسید، شکستى در کار نیست. وقتى کار براى خدا باشد، شکست تویش نیست. کشته بشوید بهشتى هستید؛ بکشید هم بهشتى هستید. خداوند ان شاء اللَّه همه شما را حفظ کند و همه موفق باشید. من خدمتگزار همه تان هستم و دعاگو.
صحیفه امام ج10، ص8
کوخها منشأ برکاتند نه کاخها
انسان گمان مىکند سعادتش به این است که چند تا باغ داشته باشد، چند تا ده داشته باشد، در بانکها سرمایه داشته باشد، در تجارت چه باشد، شاید انسان این گمان را مىکند، لکن ما وقتى که ملاحظه مىکنیم و سعادتها را سنجش مىکنیم، مىبینیم که سعادتمندها آنهایى بودند که در کوخها بودند. آنهایى که در کاخها هستند سعادتمند نیستند. آن مقدارى که برکات از کوخها در دنیا منتشر شده است هیچ در کاخها پیدا نمىشود. ما یک کوخ چهار پنج نفرى در صدر اسلام داشتیم، و آن کوخ فاطمه زهرا- سلام اللَّه علیها- است. از این کوخها هم محقرتر بوده لکن برکات این چى است؟ برکات این کوخ چند نفرى آن قدر است که عالم را پر کرده است از نورانیت و بسیار راه دارد تا انسان به آن برکات برسد. این کوخنشینان در کوخ محقر، در ناحیه معنویات آن قدر در مرتبه بالا بودند که دست ملکوتیها هم به آن نمىرسد؛ و در جنبههاى تربیتى آن قدر بوده است که هر چه انسان مىبیند برکات در بلاد مسلمین هست و خصوصاً در مثل بلاد ماها، اینها از برکت آنهاست. خود رسول اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- که در رأس همه واقع است زندگى کوخنشینى داشته است. خیال نشود که یک اتاق، حتى یک اتاق نظیر اتاق متوسط این جامعه داشتهاند. چند تا حجره داشتهاند، حجرههاى محقر. و این شخص عالیمقام از همین حجره محقر نورش به ملک و ملکوت افتاده است و سِعِه تربیتش در تمام جهان توسعه پیدا کرده است. در صورتى که آنچه او مىخواست باز نشده است و بشر به این زودى نمىتواند برسد به او مگر ان شاء اللَّه خلف صالح او «1» بیاید و با دست مبارک او تربیت عالیه تحقق پیدا بکند. از این معنویات که گذشتیم، در این امور فرهنگى، در این امور مادى، در این امورى که اختراعات و کشفیات هست، شما اگر گردش کنید در بین کاخنشینان، گمان ندارم که پیدا کنید یک کاخنشین موفق شده است به یک اختراع. کوخنشینان بودند که موفق شدهاند به این اختراعات. طبع قضیه کاخنشینى، توجه به عیش و عشرت و توجه به دنیا و توجه به مال و منال است و نمىتواند شهوت و شکم، این طبقه را مهلت بدهد که در یک امر تفکرى وارد بشوند و فکر بکنند.
آنهایى که اختراع کردهاند، آنهایى که زحمت کشیدهاند و کتابهاى ارزنده تحویل جامعه دادهاند در هر رشتهاى، این کوخنشینان بودهاند. طبع کاخنشینى منافات دارد با تربیت صحیح، منافات دارد با اختراع و تصنیف و تألیف و زحمت. اگر در سرتاسر دنیا هم بخواهید گردش کنید و پیدا کنید، اگر موفق بشوید، یکى دو تا و چند تاست. تمام مصنفین از این کوخنشینان بودند تقریباً، و تمام مخترعین از همین کوخنشینان بودند تقریباً. ما وقتى که در مذهب خودمان ملاحظه مىکنیم که فقه ما آن طور غنى است و فلسفه ما آن طور غنى است، آن اشخاصى که این فقه را به این غنا رساندند و آن اشخاصى که این فلسفه را به این غنا رساندند کاخنشینان نبودند، کوخنشینان بودند. «شیخ طوسى» «2» که مبدأ این امور و ارزنده ترین اشخاص در جامعه تشیع بوده است یک کاخنشین نبوده است؛ اگر کاخنشین بود نمىتوانست این کُتبى که تحویل جامعه داده است و این شاگردهایى که تحویل جامعه داده است تحویل بدهد. در قشر مرفه نمىشود یک همچو کارى انجام بگیرد....
صحیفه امام، ج17، ص: 375
کمی طولانی است ولی ارزش خوندن داره
فاجعه نشناختن اسلام در همه ابعاد
یک فاجعه اى براى اسلام از اول تا حالا بوده، و آن فاجعه اینکه اسلام را نشناخته اند. کسانى که بحث از اسلام کردند، چه در سابق و چه در لاحِق، اینها اسلام را با همه ابعادش نشناختند. هر کسى یک بُعدى از ابعاد اسلام را در آن نظر کرده است و همه مطالبى که در اسلام بوده است و در قرآن کریم بوده است، به همان معنایى که خودش ادراک کرده، برگردانده. سابق- در قرنهاى سابق- یک دسته متکلمین بوده اند که اینها روى فهم تکلم خودشان، روى فهم ادراک خودشان، اسلام را آن طور توجیه مىکردند که خودشان فهمیده بودند. یک دسته فلاسفه بودند که روى فلسفه اى که آنها مىدانستند، اسلام را به صورت یک فلسفه ادراک مىکردند، خیال مىکردند که مکتب فلسفى است. یک دسته عرفا و این طایفه بودند که اسلام را به فهم عرفانى توجیه مىکردند، و اسلام را کانه یک مکتب عرفانى مىدانستند تا این زمانهاى آخر. از آن وقت تا این زمانهاى آخر، اسلام چندین بعدش شناخته نشده بوده است و بعضِ از ابعادش را، البته شناخت تمام نه؛ اما خوب مقدارى هر طایفه روى ادراک خودش، روى علم خودش، اسلام را مطالعه مىکرده و همه آیات قرآن را و همه اخبار پیغمبر و ائمه- علیهم السلام- را روى آن ادراک خودش، برداشتى که خودش کرده بوده است از اسلام، روى آن برداشت حساب مىکرده؛ همه اوراق را برمىگردانده به آن ورقى که خودش فهمیده است و لهذا از این بُعدى که اسلام دارد، که بُعد دنیایى اش و حکومتش است، آنجا وقتى که ببینید، هیچ خبرى نیست؛ همه آن، مسائل فلسفى و عرفانى است؛ اما وظیفه مردم حالا که دارند زندگى مىکنند، چه است و کیفیت حکومت اسلام چه حکومتى است، و مردم چه جور باید برخورد داشته باشند با طبیعت، هیچ در کلمات آنها دیده نمىشود. آنها همه اش راجع به مسائل ما بعد الطبیعه و مسائل عرفانى و فلسفى و این طور چیزها بحث کرده اند، تا آمده است و رسیده است نوبت به این قشر متأخر. اینها عکس آنها عمل کردند؛ یعنى آن ابعادى که اسلام در معنویات داشته است، در فلسفیات داشته است، در عرفانیات داشته است، آنها را بکلى کنار گذاشته اند و همین ورق ظاهر را دیده اند؛ یعنى اسلام را یک مکتب مادى تصور کرده اند. آن طورى که آنها یک مکتب معنوى که از ماده اصلش کأنّه جداست، تصور کرده بودند و حتى آیاتى که راجع به قتال واقع شده بود، به قتال با مشرکین واقع شده بود، آنها را هم توجیه کرده بودند به قتال با نفس و امثال ذلک. در مقابل آنها الآن از چند سالى پیش، در این وقتى که مثلًا علوم غرب به ما رسیده است و عرض مىکنم که آن تبلیغات اینها رسیده است، اینها در عین حالى که مسلمانند، در عین حالى که همان طور که آنها بوده اند، در عین حالى که خوبند لکن شناختشان از اسلام همان شناخت مادیت اسلام است. آنها دعوت به باطن مىکردند و از ظاهر و از طبیعت غافل بودند، اینها دعوت به مادیت مىکنند و از معنویت غافلند، و این هر دو اشتباه است؛ اسلام نه محصور در آن معنویاتى است که آنها مىگویند، دارد معنویات؛ اما محصور نیست و نه در محصور این مادیاتى است که اینها مىگویند؛ یعنى مادیات را دارد لکن محصور به این نیست.
اسلام، مکتبى انسان ساز
اسلام یک مکتبى است که براى انسان سازى آمده، و ما باید ببینیم که این انسان، که به قول بعضى ماهیتِ ناشناخته است، این انسان چه ابعادى دارد و چه احتیاجاتى دارد؟ و اسلام که براى انسان سازى آمده است، آیا جهت حیوانى این را فقط مىخواهد بسازد، یا جهت معنوى او را مىخواهد بسازد، یا انسان مىخواهد بسازد؟ انسان مثل سایر موجودات نیست. سایر موجوداتْ مثل- مثلًا- حیوانات که حالا در درجه بعد از نباتات و معادن [و] اینها واقع شده است؛ حیوان همان حال طبیعى دارد و از ما وراء الطبیعه یک چیز کمى، یک احساسى، یک ادراکى؛ اما ادراک ناقص دارد و دیگر مراتب ندارد ما وراء الطبیعه اش؛ انسان، از این نقطه اول طبیعت تا آن آخرى که یک موجود الهى مىشود مراتب انسان است؛ یعنى یک انسان مىتواند سیر بکند از عالم طبیعت تا ماوراى طبیعت، و از ماوراى طبیعت تا مرتبه الوهیّت سیر بکند تا برسد به اینکه آنجا را ادراک بکند.
انسان، موجود جامع
انسان یک موجود جامع است نه یک موجود یک بُعدى یا دو بُعدى. موجودات دیگر بعضى شان یک بُعدى اند، بعضى دو بُعدى اند، بعضى چند بُعدى اند، لکن همه ابعاد وجود در سایر موجودات نیست. فقط انسان است در بین همه موجودات که یک موجود چندین بُعدى است که براى هر بُعدش احتیاجات دارد. براى رشد هر بُعد او، احتیاج دارد، احتیاجات دارد؛ و مکتبهایى که در عالم هست، در عالم طبیعت هست، هر مکتبى را که شما بروید ملاحظه بکنید، به استثناى مکتب اسلام و مکتب توحیدى و مکتب انبیا، که درست دست ما نیست و از بین رفته است اما حالا اسلام محفوظ است، هر مکتبى را به استثناى مکتب اسلام که ملاحظه کنید، یک مکتب مادى [است] که انسان را حیوان تصور کرده است، یک موجودى که [کارش] همان خوردن و خوابیدن است، منتها بهتر خوردن و بهتر خوابیدن. حیوانات هم مشترکند با ما در خوردن و خوابیدن، لکن این مکتبها مىخواهند انسان را یک حیوانى، این طور ادراک کردهاند از انسان که این هم مثل سایر حیوانات هست که تمام چیزها و رشدهایى که دارد در همان ادراکات مادى دور مىزند، در امور مادى دور مىزند. اسم آن را گفتهاند «امور عینى»؛ خیال مىکنند که امر عینى عبارت از همین عالم طبیعت است، و حال آنکه عوالم دیگرى هست که اینها ادراکش نکردهاند؛ و آنها [از] عوالم عینى بیشتر؛ یعنى از عینیتْ بیشتر حظ دارند تا عالم طبیعت. عالم طبیعت در آخرِ موجوداتِ عالمِ وجود واقع شده است؛ در آن آخرش واقع شده؛ یعنى منتهى إلیه عالَمْ- عالَم وجود- عالَم طبیعت است؛ پست ترین عالَمها عالَم طبیعت است؛ و این طور نیست که انسان فقط خودش باشد و همین طبیعت، و مرتبه اى نداشته باشد. انسان مراتب دارد. آن کسى که رفته سراغ آن مرتبه بالاى انسان و از این مراتب غافل شده، اشتباه کرده. آن کسى که چسبیده است به این عالَم ماده، و مرتبه طبیعت را دیده و غافل از ماوراى طبیعت است، این هم اشتباه کرده.
توجه اسلام به همه ابعاد انسان
اسلام براى این انسانى که همه چیز است؛ یعنى از طبیعت تا ماوراى طبیعت تا عالم الهیت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام. اسلام مىخواهد انسان را یک انسانى بسازد جامع؛ یعنى رشد به آن طور که هست بدهد. حظّ طبیعت دارد، رشد طبیعى به او بدهد؛ حظّ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد؛ حظّ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد؛ حظّ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد؛ حظّ الهیت دارد، رشد الهیت به او بدهد. همه حظوظى که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسیده است؛ ادیان آمده اند که این میوه نارس را رسیده اش کنند؛ این میوه ناقص را کاملش کنند.
نباید آقایان که در این غرب واقع شده اند و غرب هم غرق در طبیعت دنیاست و هیچ ملتفت به ماوراى طبیعت نیست؛ آقایان از این مکتبها گول بخورند و خیال کنند که انسان غیر از اینکه مىخورد و مىخوابد و اینها، چیز دیگرى نیست، همین است، چیز دیگرى در کار نیست. این اشتباهى است که اسلام را بد شناخته اند آنهایى که همه اش توجهشان به این است و همه آیات و اخبارى که در اسلام براى رشد انسان آمده برگرداندند به این؛ و هم آنها در اشتباه بودند که همه آیات و اخبار را برگرداندند به آن. باید هر چیزى سر جاى خودش عمل بشود؛ یعنى انسانْ رشد طبیعى داشته باشد به هر مقدار که ممکن است؛ حظّ طبیعى داشته باشد به هر مقدار که سالم است؛ البته روى موازین عفت و سلامت، و این مرتبه را رشد که پیدا کرد، مرتبه بعدش هم رشد داشته باشد، مرتبه بعدش هم رشد داشته باشد و همه ابعادش بسیج بشود تا یک انسان بشود.
انسان شدن کار مشکلى است لکن لازم است براى انسان. مقصود من از این حرف این است که شما خیال نکنید که اسلام آمده حیوان تربیت کند، آمده است که خواب و خوراک براى حیوان درست کند. این یکى اش است؛ این را هم درست مىکند لکن این یک بُعد است، آن هم بُعد آخرش است. بُعدهاى دیگرى دارد که آنها هم همه اش از اسلام است و براى تربیت انسان است، و انسان را مىخواهد یک موجود رشیدى که همه این ابعاد را داشته باشد تربیت کند. و براى همه اینها هم دستور دارد اسلام؛ نسبت به یک جهتْ دونِ جهت دیگرى نیست؛ براى حکومت اسلامى دستور دارد، براى تشکیلاتش دستور دارد؛ براى مقاتله با دشمنان دستور دارد، براى تحرک جامعه دستور دارد، براى رسیدن به ماوراى طبیعت دستور دارد، همه اینها را دارد. یک بُعدى نیست که انسان خیال کند من اسلام را شناختم، و شناختم این است که مثلًا تاریخش چه جور بوده و فرض کنید که زندگى بشرى اش چه جور بوده و کذا چه بوده، دستورات طبیعى اش چه بوده و اینها. مسأله این نیست؛ مسائل اسلام بالاتر از این معانى است و ابعادْ زیاد دارد؛ و باید کسى که مىخواهد بشناسد اسلام را، درست نگاه کند به قرآن که مبدأ اصلى است و همه ابعادى که در قرآن هست، همه را ملاحظه کند. خیال نکند که من فقط آن آیاتى را قبول دارم که
مربوط به طبیعت است و مربوط به حکومت است، آن آیاتى که مربوط به قیامت است قبول ندارم. براى اینکه نمىداند این آدمْ قیامت یعنى چه و آن روزى که مىآید چه روزى هست. او خیال مىکند خیالى است؛ نخیر، عینى است و عینیتش از عینیت این طبیعت زیادتر است، منتها حالا ما به آن نرسیدیم.
محصور نکردن اسلام
در هر صورت، مىخواستم این سفارش را به همه محصلینى که در اروپا [هستند]- خداوند همه را توفیق بدهد- بکنم که اسلام را محصورش نکنید در یک محفظه اى که خیال کنید مکتبْ مثل مکتب کمونیست است، مطلبْ مثل مکتب مارکسیست است، مکتبْ مثل مکاتب دیگر است؛ این جورها نیست در کار. کسانى که نمىدانند اسلام چیست، خیال مىکنند یک همچو مطلبى است.
صحیفه امام ، ج4، ص: 11
. شما دیدید که با وحدت کلمه بدون اینکه سازوبرگى داشته باشید بر قدرتهاى بزرگ پیروز شدید. چرا پیروز شدید؟ براى اینکه براى خدا بود. این قیامْ قیام حق بود، قیام حق بر باطل بود، قیام الوهیت بر طاغوت بود، قیام انسانیت بر توحش بود، قیام تمدن بر بربریت بود. [در] این قیام انسانى در عین حال که ما هیچ نداشتیم و آنها همه چیز، بر آنها غلبه کردیم. این غلبه را خداى تبارک و تعالى نصیب ما کرد. چرا؟ براى اینکه با هم بودیم و خدا با جماعت است: یَدُ اللَّه مَعَ الجماعة ؛ خداوند با اجتماع است. و شما همه با وحدت کلمه، و آن کلمه کلمه حق نه کلمه باطل، همه با هم حق گفتید، همه با هم حق خواستید، حقّ خودتان را خواستید، آزادى خواستید، استقلال خواستید و اسلام- «جمهورى اسلامى»- خواستید. بحمد اللَّه آزادى براى شما حاصل است.
الآن از هیچ کس نمىترسید ولى باید ما از خودمان بترسیم. ما باید از خدا بترسیم. از خودمان بترسیم که نافرمانى نکنیم، که خلاف نکنیم؛ و الّا دیگر آن زحمات سابق نیست، دیگر سازمان امنیت نیست؛ دیگر شهربانى که بتواند به مردم ظلم بکند نیست. شهربانى اسلامى است، دولت اسلامى است؛ دولتى است که تابع قانون است، تابع اسلام است. آنکه تابع اسلام است ظلم نمىتواند بکند و نمىکند.
صحیفه امام، ج7، ص: 7
قانون اسلام براى خلوت و جلوت
خدا مىخواهد مردم را به «اعلى علیین» برساند. از اسفل السافلین بکشاندشان تا «اعلى علیین»، و این در غیر رژیمهاى انبیا جاهاى دیگر اصلًا مطرح نیست. چکار دارند به اینکه مردم بشوند یک مردم الهى، به ما چه ربط دارد. اینجا خلاف نظم نکنند، اینجا کارى که به حکومت ما ضرر بزند، هر چه مىخواهد باشد. انبیا این طور نیستند. انبیا به شما کار دارند توى صندوقخانه ات هم که هستى به تو کار دارند. هیچ کس نیست، لکن حکم خدا هست دنبال شما. آنها مىخواهند یک انسانى تربیت کنند که خلوتش و جَلوتش فرقى نداشته باشد. همان طورى که خیانت نمىکند در جلوت و در پیش مردم، براى اینکه از مردم ملاحظه مىکند، انبیا مىخواهند انسانى درست کنند که پیش مردمش و غیاب مردمش دیگر فرقى نباشد، هر دویش آدم باشد، وقتى آدم شد، چه در خلوت آدم است، چه در بین مردم هم آدم است. آنها نظرشان به این معنا هست، و ما میلمان این است؛ آرزومان این است که یک همچو مکتبى در خارج بشود، تحقق پیدا کند؛ میل انبیا هم همین بوده است. میل همه ما این است که ما یک حکومتى داشته باشیم، همان جور حکومتهایى که در صدر اسلام بود که عدالت بود، همهاش عدالت بود و زاید بر آن، آن مسائلى که در قرآن کریم و در اسلام هست آنها هم باشد- همه چیز- و حالا راجع به جمهورى اسلامىاش که اول قدم است و تا حالا الآن اسلام، جمهورى اسلامى الآن رژیم ماست. براى اینکه رأى دادید و شد.
تلاش براى تحقق محتواى اسلامى در نظام
رژیم سابق رفت، دفن شد تا ابد. دفن شد و حالا رژیم شما رژیم اسلامى است. در این رژیم اسلامى الآن ما خیلى مسئولیت داریم. مسئولیت بزرگ داریم و او حفظ آبروى اسلام است. الآن ما همهمان مکلفیم حالایى که جمهورى اسلامى شد ما هم اسلامى باشیم. اگر بنا شد جمهورى اسلامى باشد اما ماها دیگر اسلامى نباشیم، حکومت اسلام نیست؛ اینکه، جمهورى اسلامى نمىشود. اگر بنا شد که جمهورى اسلامى باشد، پاسبانهایش اسلامى نباشند خداى نخواسته، دادگاههایش اسلامى نباشد، وزارتخانه هایش اسلامى نباشد، این حکومت طاغوتى است؛ به اسم اسلام. همان طاغوت است، منتها اسمش را ما عوض کردیم. ما نمىخواهیم اسم عوض بشود، ما مىخواهیم محتوا درست بشود، باید کوشش کنید محتوا درست بشود.
امروز اسلام بسته به اعمال شماست، حکومت اسلامى، اگر شما خوب رفتار کردید، همه قشرهاى ایران خوب رفتار کردند، یک حکومت اسلامى و یک رژیم اسلامى «؛ حکومتش اسلامى، ملتش هم اسلامى». اگر همه وزارتخانهها اسلامى شد و همه ادارات اسلامى شد، و ارتش اسلامى شد و شهربانى اسلامى شد و ژاندارمرى اسلامى شد، آن وقت حکومت ما یک حکومت اسلامى است. و اگر ماها هم که یک اشخاصى هستیم هر کدام وارد یک کسبى هستیم، و یک شغلى هستیم، ماها هم روى دستور اسلام عمل کردیم یک ملت اسلامى هستیم، و الّا الفاظ است و معنا ندارد. هى من بگویم اسلام و لکن عملم بر خلاف آن باشد، هى حاکم بگوید اسلامى و لکن عمل بر خلاف آن باشد، آن وقت نه رژیم، اسلامى مىشود، نه ملت، ملت اسلامى مىشود. کوشش کنید که ملت اسلامى باشد و دولت اسلامى.
صحیفه امام، ج8، ص: 417